آقای شهردار، جلد 1

بر اساس زندگی شهید مهدی باکری
‌‌‌‌‌قصة مردی که نه‌مدالی به سینه داشت و نه حرف‌های عجیب و غریب می‌زد. رشادت‌ها، اخلاص و مدیریت شهید مهدی باکری در دوران انقلاب و جنگ جان‌مایة داستان‌های این کتاب است.‌‌‌..ادامه
  • قیمت: 65,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

‌‌‌‌‌قصة مردی که نه‌مدالی به سینه داشت و نه حرف‌های عجیب و غریب می‌زد. رشادت‌ها، اخلاص و مدیریت شهید مهدی باکری در دوران انقلاب و جنگ جان‌مایة داستان‌های این کتاب است.‌‌‌

داوود امیریان در بخش ابتدایی کتاب گزارشی از زمان و محل تولد، کودکی، نوجوانی، جوانی، تحصیلات عالی، مبارزات انقلابی، قبول وظایف مهم اجتماعی و نظامی و در نهایت شهادت مهدی باکری ارائه می‌کند و سپس به روایت داستان‌ها می‌پردازد. او در این اثر از اندکی طنز در داستان‌ها و شخصیت‌ها استفاده کرده که به شیرینی داستان‌ها افزوده و موجب جذابیت این اثر شده است.

نویسنده در داستان‌های کوتاه و جذاب این اثر شخصیت رئوف، دلسوز، وظیفه‌شناس و مسئولیت‌پذیر باکری را در دوران مختلف زندگی‌اش به نمایش می‌گذارد، از زمانی که در جوانی، در زمستان و سرمای شدید، کت خود را به نوجوان یتیمی به نام ایوب می‌دهد و به همین خاطر سرمای بدی می‌خورد و در بستر بیماری می‌افتد. از شجاعت او در مبارزات انقلابی در سال‌ها و ماه‌های آخر انقلاب، از زمانی که او شهردار بوده و لباس یک کارگر عملیات آسفالت را می‌پوشد تا در کنار آن‌ها کار کند و سختی‌های کارگران را از نزدیک ببیند، سپس به سمت جنگ و دفاع مقدس می‌رود و رشادت‌ها و لحظه‌ی شهادت باکری را شرح می‌دهد.

امیریان در این کتاب خاطرات زیبا و آموزنده‌ای را برای کشف شخصیت شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا روایت می‌کند که در سال 1363 و در عملیات بدر به شهادت رسید.

بریده‌ای از کتاب آقای شهردار

کاظم، نگاهی به اطراف انداخت. همه جا را سیاه می‌دید. عینک دودی‌اش را برداشت. کلاه کشی تا ابروانش پایین آمده بود. یقه پالتویش را بالا داد و دوباره با دقت و ریزبینی، اطراف را از چشم گذراند. سر کوچه، چند پسربچه فوتبال بازی می‌کردند. روی پشت بام چند خانه آن طرف‌تر، جوانکی چشم به آسمان دوخته بود و سوت می‌زد و از دیدن کفترهای در حال پروازش لذت می برد. کاظم سه بار شاسی زنگ خانه را زد. بعد رفت و عقب ایستاد. پرده پنجره طبقه دوم که رو به کوچه بود، کنار رفت. مهدی دست تکان داد. کاظم، عینکش را به چشم زد؛ یعنی اوضاع آرام است. لحظه‌ای بعد، در باز شد و کاظم وارد خانه شد. پیرزن صاحبخانه در حیاط رخت می شست. کاظم سلام کرد. پیرزن گفت: «سلام اکبر جان. پسرم، داروهایم را گرفتی؟». کاظم جلو رفت. از جیب پالتویش، کیسه‌ای پر از قرص و شربت درآورد، به دست پیرزن داد و گفت: «مگر می شود یادم برود آباجان؟ حالت چطور است؟»

مشخصات

  • شابک:

    9781544715896

  • قطع:

    پالتویی

  • تعداد صفحه:

    95

  • سال انتشار شمسی:

    1393

  • نویسنده:

    داوود امیریان،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد